عکسها و خاطره های تابستانه
یه شب بعد از اینکه از خونه مادر جون برگشتیم به همراه بابایی رفتیم پارک ساحلی . شما عاشقه این پارکی و بهش می گی گلوار
یه عصر جمعه تابستونی لب دریا . شما و عشق شن بازی
آخرین جمعه شهریور ماه یا تابستون که بابایی خونه نبود و من و شما با هم رفتیم لب ساحل و از اونجایی که همه وسایل شن بازیت تو ماشین بابایی بود با قاشق شنها رو می کندی و خیلی هم برات لذت بخش بود
این هم تقریبا میشه گقت اولین نقاشی منسجم شماست . عکس یه دلقک که خیلی هم دوستش دارم . خیلی خوشگله مانی جونم
ا
اولین کار با سفالت عشقم ولی حیف از دستت افتاد و شکست
تعطیلا عید فطر ( تیرماه ) شبی در چادر در گردنه حیران . تجربه جالبی برامون بود . در عین حال خیلی خوش گذشت . شما می ترسیدی می گفتی مامان گرگ بهمون حمله نکنه . خیلی جالب بود . می گفتی این خونه مونه
عشق موتور سواری . یواشکی سوار موتور همسایه شدی که تو پارکینگ پارک شده بود . از همه چیش هم سر درمیاری . وروجک خان
تولد پدر جون 4 مرداد ماه . در عین حال سالگرد عروسی پدر جون و مادر جون هم بود . جشن تولد گرفتن رو خیلی دوست داری . عشق شمع روشن کردنی عزیز دلم
یه مسافرت کوتاه به اسکستان نزدیک خلخال . روستای پدری پارسا و عمو سعید . شما و عمو سعید در حال نگاه کردن به کوه . دنیال شغال می گشتی و عمو سعید داره به شما یاد میده که چطوری از دوربین استفاده کنی
شما و پارسا در حال دور زدن تو روستا بودید که یه گله گوسفند رو دیدید و کلی شما ذوق کردی .
شما و آیناز یه روزی که آیناز جون اومده بود خونمون . البته فقط به اندازه همین تخمه خوردن با هم خوب بودید و طبق معمول بعد از این دوباره بینتون شکرآب شد . خخخخخ . تا قبل اومدن آیناز همش بهانهشو می گیری و بی تابی که بیاد ولی قتی به هم می رسین شروع می کنید به کل کل و ...
عافیت باشه پسر قشنگم . به زور حموم میری و به زور هم از حموم درمیای
تو مسیر گردنه حیران جایی بابا جون نگه داشتن تا پیاده شیم و شما به محض پیاده شدن بد جور خوردی زمین و دست و پات زخمی شد و کلی خاکی شدی . الهی فدات شم . کلی گریه کردی قربون اشکهات بشم
خونه مادر جون و ابتکار جالب این کتاب که مثل صورتک عمل می کرد .
گردنه حیران زیبا
یه روز که من و شما به همراه خاله زهرا و رایین رفتیم دریا و شما حسابی شنا کردین
در حال کمک به من . داری پیاز خوردی می کنی . فکر در آینده آشپز خوبی بشه عسلم . خیلی هم با سلیقه ای
اکثرا توی مسیر های طولانی خوابت میبره . این هم تو مسیر آستاراست
در حال انجام حرکات آکروباتیک
نگاه متفکرانه به منظره بارونی . ( اببته چون به علت شدت بارش بارون تو خونه مونده بودی و مجبور بودی از بالکن بیرون رو نگاه کنی
شما و آیناز جون در حال قایق سواری تو شهر بازی . اولش می ترسیدی . البته به تنهایی کاری رو انجام بدی می ترسی ولی با یه بچه دیگه خیلی هم شجاع میشی و این کار رو خیلی هم خوب انجام دادی . دوستت دارم عزیزم .
مدل جدید نواختن ارگ خخخخخ
این کتونی رو خودت انتخاب کردی . و به راحتی هم پات می کنی . خیلی هم خوب
یه روز که از من چیزی می خواستی و من به شما گفتم که تو خونه هیچ پولی ندارم و شما هم رفتی یه چاقو برداشتی و قلکت رو اوردی و گفتی بیا مامانی از پولهای من بردار . انقدر این کارت برام جالب و با ارزش بودکه نگو . دوست کوچولوی من . کم کم داری ارزش پول و اهمیتش رو درک می کنی . الهی قربونت برم که میشه روت حساب کرد
و اما هنوز بعد از ظهرها باید روی پا بخوابی . ماشالله ت باشه مامانی . دیگه مرد شدی آخه این چه کاریه
تقریبا کار همیشگیته که یواشکی بری سروقت وسایل من . عینکمو به چشمت بزنی و از همه بدتر عشق کفش و دمپایی پاشنه بلندی .
یه روز رفته بودیم خونه بابابزرگ . البته شما پیرو اون مهد کودک نرفتنهات . و دمپایی خاله منیژه که گویا پاشنه خیلی بلندی هم داره رو می پوشیدی و توحیاطشون قدم می زدی . وقتی اومدیم دنبالت و رسیدیم خونه . شما موقع راه رفتن و دوییدن پاشنه پات روبلندی میکرید . اولش من و بابا فکر کردیم پات چیزی شده و ازت سئوال کردیم علت طرز راه رفتنت رو و شما جواب دادی کفش پاشنه بلند پامه . الته کفش پاشنه بلند خیالی . قیافه من و بابایی هم اینجور