فرشته ناز و مهربون مامانی
پسر ناز مامانی ببخشید مدت زیادیه که چیزی برات ننوشتم . نه اینکه نخوام . یا وقت نشد یا عکسهات رو نتونستم مرتب کنم . ولی به زدی همه رو به روز می کنم . در مورد این عکس می خوام برات بنویسم . خاطره ای که هیچ وقت از یاد من و بابایی نمیره . و خدا رو به خاطر داشتن پسر کوچولوی دل رحم و مهربونمون شاکریم .
چندی پیش تو تلگرام فیلمی برام فرستاده شده بود با همچین مضمونی که پسر بچه ای با یه گچ کف زمین عکس مادرشو می کشه و میره تو بغلش می خوابه . طبق معمول همیشه شما قبل از خواب باید یه سرکی توی گوشی من بکشی . وقتی که این فیلم و دیدی اولش با دقت نگاه کردی و با ابروهای در هم رفته و چشمهای تنگ شده و بعد یه هو زدی زیر گریه . گریه بغض آلودی که تمام حستو من و بابا درک کردیم و دلمون رو به درد آورد و عاجز از اینکه نمی تونیم تو رو به خواسته ات برسونیم .از ما می خواستی مامان بچه رو براش پیدا کنیم . از گریه تو عزیزترینم منم گریم گرفت و بابایی هم بغضی شد . اصلا ساکت نمی شدی و از بغلم بیرون نمی رفتی . خلاصه بابایی به هر شکلی بود ساکتت کرد و قانعت کردی که مامان اون بچه یه جای خوب پیش خداست . مثل مامان خودش . خلاصه ساکت کردنت قشنگم خیلی سخت بود . الهی قربون اون دل پاک و مهربونت برم عزیزترینم . دوستت دارم .